یوسف ثانی
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون بدیدم به حقیقت به از آنی
شیرین تر ازآنی به شکر خنده که گویم ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گفتی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند بیمار که دیده ست بدین سخت کمانی
چون اشک بیندازی اش از دیده مردم آن را که دمی از نظر خویش برانی
در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای چون نامه چرا یکدمش از لطف نخوانی
با تشکر از دوست عزیزمون بهروز عدالتی که این شعر زیبا را در اختیارمون گذاشت
کلمات کلیدی: